خاطرات|سعید، شهیدی مخلص و مجاهد در راه خدا بود
به گزارش نوید شاهد همدان، سردار سعید شالی پس از گذراندن تحصیلات و اخذ دیپلم ریاضی، وقت خود را به فعالیت های مذهبی و شرکت در جلسات قرآن می گذراند. آن شهید بزرگوار به اقامه نماز شب و خواندن دعاهای روزانه به خصوص دعاهای روزهای سه شنبه و گرفتن روزه مستحبی در روزهای دوشنبه و چهارشنبه علاقه زیادی داشت. سحرها غذایی ساده و معمولی تهیه می کرد و از نشستن بر سفره های رنگین که چندین نوع غذا داشت خودداری می کرد و دلگیر می شد.
وقتی که وارد اتاقش می شدیم به جز عکس امام راحل، شهید بهشتی و تابلو نوشته هایی از بیانات امام علی(ع) دیده نمی شد و خالصانه و متواضعانه وقتی پشت میزش می نشست سر بروی میز می گذاشت و مفاتیح و قرآن می خواند. قرآنی که دستمال خیس اشک های شبانه اش را در آیه 23 سوره احزاب نشانه گذاشته بود. اگر سعید را نمی شناختیم گمان می کردیم او مدت ها در خواب فرو رفته که این چنین سر بر روی میز گذاشته و اشک می ریزد.
در یکی از روزهای تابستان چند نفر میهمان غریبه داشتند که دو نوع خورشت بر روی سفره قرار گرفته بود، از قضا سعید به یکباره به منزل وارد شد و بر سر سفره حاضر شد، پس از دیدن سفره غذا کنار کشید و هنگامی که علت این کار را از وی پرسیدیم ایشان گفتند که من روزه ام، بعد از چند لحظه با عجله بلند شد و به بهانه تحویل دادن ماشین سپاه از منزل خارج شد، پس از آن به مغازه لبنیاتی رفته و مقداری ماست تهیه و سپس با نان به عنوان وعده ناهار استفاده کرده بود.
از فقر و نداری مردم رنج می برد، همیشه به یاد فقرا بود، شب ها اقلامی مانند روغن و برنج را در صندوق عقب ماشین می گذاشت و بدون اینکه شناخته شود به فقرا می داد. ارادت خاصی به اباعبدالله الحسین(ع) داشت به نحوی که در سال 1360 برای رونق یافتن عزاداری ها در سپاه بسیار کوشید و در ایام محرم از هیئت ها دعوت می کرد تا برای اقامه عزا به سپاه بیایند.
سعید در جریان انقلاب سعی در تبلیغ و پخش اعلامیه های امام داشت و در این راه هرچه توان داشت در طبق اخلاص گذاشته بود تا آنجا که روزی کاغذ برای انتشار اعلامیه نداشت و از آنجایی که برای خرید دستگاه تکثیر و تایپ از پدر پول گرفته بود دیگر روی گرفتن پول از پدر را نداشت، به ناچار کت و ساعتش را فروخت تا هزینه خرید کاغذ تامین شود.
در سال 1359 و با شروع جنگ، با وجود اینکه 19 سال سن بیشتر نداشت، مسئولیت کارگزینی سپاه را به ایشان سپردند ولی از آنجایی که فرد پشت میز نشینی نبود راهی جبهه شد و در کنار نبرد و مبارزه به فراگیری دروس حوزوی تحت نظر آیت الله تالهی، حجت الاسلام سیدرضا فاضلیان و حاج آقا عندلیب پرداخت.
از زمانی که خبر شهادت یکی از رزمندگان می رسید، آرام و قرار نداشت و با تمام توان در مراسم تدفین، تشییع و مراسم دلجویی از خانواده شهدا شرکت می کرد و تلاش می کرد خانواده شهید را آرام کند. هرگاه شیپور جنگ نواخته می شد، فرقی نمی کرد در کدام منطقه باشد بلافاصله خود را به منطقه می رساند.
سعید در عملیات "بیت المقدس" از ناحیه پا به شدت مجروح شد و پزشکان بیمارستان نجمیه تهران تصمیم به قطع پای راست سعید گرفتند زیرا معتقد بودند عفونت تمام بدن ایشان را فرا خواهد گرفت. سعید با قطع کردن پا مخالفت کرد و گفت: آنقدر زنده نمی مانم که بدنم سیاه شود.
مقرر شد که شش ماه در همان بیمارستان تحت نظر باشد ولی بعد از گذشت 25 روز دوباره به جبهه بازگشت و در عملیات "مسلم بن عقیل" شرکت کرد.
در سال 1361 در آستانه حمله اسرائیل به لبنان به مدت شش ماه به کمک مردم مظلوم لبنان رفت و از آنجایی که به زبان عربی تسلط کامل داشت مسئول مقر "بنی شعیب" شد و بعدها بعد از شهادتش به خاطر ارادت مردم این منطقه نام برخی از اماکن مذهبی، کتابخانه و یک استخر شنا را به نام سعید نامگذاری کردند. بعد از بازگشت از لبنان و پایان ماموریت دوباره درخواست بازگشت به لبنان را داشت ولی فرمانده وقت "محسن رضایی" با امضای حکم ماموریتش مخالفت کرد و وی را به عنوان مدیر داخلی قرارگاه خاتم الانبیاء منصوب کرد.
15 مردادماه سال 1362 در مرحله دوم عملیات "والفجر 2" لشکر "32 انصارالحسین(ع)" و لشکر "8 نجف" از دو محور حاجی عمران و ارتفاعات 2519 و قلل همجوار برای تکمیل اهداف از پیش تعیین شده وارد عمل شدند که سعید در آن شب 15 قبضه خمپاره 60 میلی متری را روی یکی از ارتفاعات مستقر کرد و آتشی بی وقفه و تحسین برانگیز بر روی عراقی ها ریخت.
سرانجام در عملیات "والفجر 4" به همراه "صمد یونسی" در تیپ "حضرت رسول" در حالی که در پایش پلاتین وجود داشت و با عصا در عملیات شرکت کرده بود در منطقه "کانی مانگا" در منطقه مریوان به دیدار حق شتافت و پیکر مطهرش بعد از گذشت 15 سال به آغوش خانواده و همرزمانش بازگشت.
هنگامی که خبر شهادتش را شنیدیم متعجب ماندیم که در تیپ لشکر محمد رسول الله چه می کردند؟ یعنی جبهه رفتن ایشان برنامه خاصی نداشت چون با عشق و علاقه کار می کرد.